• وبلاگ : ....براي تو
  • يادداشت : براي تو...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 2 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + علي زنگنه 

    به پيش روي من تا چشم ياري مي کند درياست

    چراغ ساحل آسودگي ها در افق پيداست

    در اين ساحل که من افتاده ام ، خاموش

    غمم درياست

    دلم تنهاست

    وجودم بسته در زنجير خونين تعلق هاست

    خروش موج ، با من مي کند نجوا

    که هر کس دل به دريا زد

    رهايي يافت

    هر کس دل به دريا زد

    رهايي يافت ...

    مرا آن دل که بر دريا زنم نيست

    ز پا اين بند خونين برکنم نيست

    اميد آن که جان خسته ام را

    به آن ناديده ساحل افکنم نيست


    + علي زنگنه 
    ديگر نه اصراري به ماندنم و نه انکار رفتنم...هيچ چيزي در من نيست جُز مشتي تصوير و خاطره که مي گذارم توي صندوقچه کنار هم? رفته ها.
    نه اشکي ، نه بغضي ، نه حتي نگاهِ لرزان نگراني که از تکرارش خسته ام.اين يک بار را مي خواهم صاف و مستقيم خيره شوم به چشمانم و بگويم اين رفتن برگشتني نداره...
    تو باور کن که من خوشبختم و به بختِ خويش، خوش خيال مي خندم
    باور کن مي روم و ديگر به هيچ هوايي برنمي گردم. حتي آفتابي ترين هوا هم گرمم نمي کند ، بس که اينجا سرد است.هواي عاشقي هايم حواله به همان دلتنگي هاي گاه و بيگاه. بگذار فقط خاطره باشند و چند خطي روي بي خطي هاي اين گذر، براي فرداها که آن هم نمي دانم براي چه؟! بنويسم
    اصلا دلم ميخواهد آنقدر در رفتن فرو روم که راه بازگشت را گم کنم و هي دور شوم و دور شوم.
    مي بيني؟!
    از اندوهگين بودنم که فاکتور بگيري ، انگار حالم خوب است